هرچی تو بخوای
سرگرمی.دانلود.موزیک.برنامه

حالا که آمده ای ، چترت را ببند

در ایوان این خانه جز مهربانی نمی بارد


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


و با دلتنگی های من ، تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری ، تظاهر میکنم هستی


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


زندگی ام را
تنهایی برداشته!
و دست هایم
بی دست هایت
هر شب هدر می روند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


عاشق که می شوی
نگران خودت نباش
شب های باقیمانده ی عمرت
به این سادگی ها
صبح نخواهند شد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من بر اینم که سزاوار قدم های تو باشم که بیایی شاید
تو بر آنی که قدم هات به کوی من بیچاره نیفتد به غلط


* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به هم رسیدن
به هم نرسیدن
یا
هر چه که شد
بیا بیاندازیم گردن کهکشان و
سرنوشت و
خدا
تا کمتر گریه مان بگیرد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ادامه اس ام اس ها را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 14 خرداد 1390برچسب:اس ام اس,پی ام,پیام,آف,جدید,زیبا,عاشقانه,sms,off,pm,
ارسال توسط فرشید

سم : آواره ،  شهرت : سرگردان

شغل : عاشق ، آرزو : رسیدن به عشقم

امید : وصال ، تاریخ تولد : باد خزان

وفات : برگ ریزان ، محل تولد : در بغل یار !

———————-
sms عاشقانه – اس ام اس هاشقانه – اس ام اس رمانتیک
———————-
 

توی قلبم نوشتم ورود ممنوع !

حالا که وارد شدی ، خروج ممنوع !!

———————-
sms عاشقانه – اس ام اس هاشقانه – اس ام اس رمانتیک
———————-
 
روزی که مرا بر گل رویت نظر افتاد / احساس نمودم که دلم در خطر افتاد

تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت / زیبایی گل های بهار از نظر افتاد . . .

———————-
sms عاشقانه – اس ام اس هاشقانه – اس ام اس رمانتیک
———————-

 

ادامه اس ام اس ها را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید



ادامه مطلب...
تاریخ: شنبه 14 خرداد 1390برچسب:اس ام اس,پی ام,پیام,آف,جدید,زیبا,عاشقانه,sms,off,pm,
ارسال توسط فرشید

آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او....

شیخ احوال بهلول را پرسید.


گفتند او مردی دیوانه است.


گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.

شیخ پیش او رفت و سلام کرد.


بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.

 

 

ادامه داستان را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید



ادامه مطلب...
ارسال توسط فرشید
همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود
ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

ادامه داستان را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید



ادامه مطلب...
ارسال توسط فرشید

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد